دیروز که پاییز در حدود دشت خاطرات نه چندان دورمان پرسه زد و تا مرز باورمان رسید، همان دقایقی که صدای شکست قلب های یکدیگر را شنیدیم و دم نزدیم آنقدر که از شدت بی حرفی مان حتی واژه ها منجمد شدند. اگرچه هنوز در خیال آن روزهایمان رویای آبی رسیدن طلایی بود، ولی انگار در امتداد این روزها که چشم در چشم خورشید دوخته و از عطر خواستن ها سرشارند، اسفند همان که همیشه نویدبخش است و مظهر زیبایی، آغاز را بشارت می دهد و نور را در رگ های مرده شب تزریق می کند و این گونه است که پاییز پا پس می کشد و ما سربلندتر از همیشه از باورمان پاسداری می کنیم. انتظار زیباست و زیباتر آن است که ما به معجزه ایمان می آوریم و عاشق می شویم، رودها جاری می شوند، شکوفه ها سوسو می زنند، سبزه ها منتشر می شوند و بهار می آید...
همنفسانِ همدل
نفس هایتان جاری
دل هایتان بهاری